باد هر جا بخواهد می وزد

و صدای آن را می شنوی لیکن نمی دانی از کجا می آید و به کجا می رود، همچنین است هر که از روح متولد گردد

باد هر جا بخواهد می وزد

و صدای آن را می شنوی لیکن نمی دانی از کجا می آید و به کجا می رود، همچنین است هر که از روح متولد گردد

Empyrium

 

اندوه عاشق

 

آه ای ماه راز آمیز، امشب درخششت مرا سحر می کند

محروم از خوابم می سازد، تا من زیر نورت پرسه زنم.

قلب مرا تازه کن تا آخرین پرتوات

بدرخش،‌ خواب را حرام کن، پیش از آن که ابرهای سیاه پنهانت کنند...

 

می دانم نمی تواند ابدی باشد!

هیچ عشقی مرزهای زمان را فتح نکرده است!

هیچ زیبایی جاودان نیست، حتی زیبایی تو!

افسوس اما، که آرزو داشتم قلب تو هماره از آن من باشد...

 

چشمانت نوازشم می کنند تا این وسوسه های دردناک را تاب آورم...

سماجتت ای ماه مرا به پرسش وا می دارد...

چرا ستاره نمی توانیم بود؟

ستاره هایی که تا به ابد خواهند درخشید...

آنها که با شب یکی می شوند

 

در افق، ابرهای طوفانی و تاریک اندوه متحد شده اند

نه ماه و نه ستارگان امشب نور خود آشکار نمی سازند

.. و باران فرو می بارد، بر روح من فرو می ریزد!

به هنگامی که ابرهای گریان وحشی مرا در اندوه خود می گیرند

  

بر فراز ابرها

- می تونم فردا ببینمت؟

- فردا به یه صومعه می پیوندم.


 




پول

- اون تو رو می زنه.. واسه همه ی اونا تو چیزی بیشتر از برده نیستی.. عجیبه که چرا خودتو تو رودخونه پرت نمی کنی. منتظر معجزه ای؟

- منتظر چیزی نیستم.



زن ۲

 

مرد. زن. انسان. خدا

 

Empyrium

 

آه، ای پرسه زن!

آیا آواز غمناک باد را نمی شنوی؟

که چگونه سکونِ هر لحظه را به تو اشارت می دهد؟

گوش بدان می سپری؟

 

از کدام حکایت اندوهناک، امشب سخن می گوید؟

از کدام تراژدی دور؟