باد هر جا بخواهد می وزد

و صدای آن را می شنوی لیکن نمی دانی از کجا می آید و به کجا می رود، همچنین است هر که از روح متولد گردد

باد هر جا بخواهد می وزد

و صدای آن را می شنوی لیکن نمی دانی از کجا می آید و به کجا می رود، همچنین است هر که از روح متولد گردد

داستان استریت

- وقتی بچه هام واقعا کوچیک بودن، باهاشون یه بازی می کردم. به هر کدوم یه تیکه چوب می دادم و - یکی واسه هر کدوم- بعد می گفتم « اونا رو بشکنین. » البته که خیلی راحت می تونستن این کارو بکنن. اون وقت می گفتم « اونارو مثل یه دسته چوب ببندن و بعد بشکونن. » البته که نمی تونستن. بعد می گفتم « این دسته چوب... این خانواده ست.»


                داستان استریت


نظرات 1 + ارسال نظر
رفیق قدیمی یا دشمن قدیمی 31 شهریور 1387 ساعت 05:08 ق.ظ

آقا اون اولیه خیلی باحال بود همنو که چرا با من حرف نمی زنی واسه بقیشم چاکریم دکتر یه سری هم به ما بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد