باد هر جا بخواهد می وزد

و صدای آن را می شنوی لیکن نمی دانی از کجا می آید و به کجا می رود، همچنین است هر که از روح متولد گردد

باد هر جا بخواهد می وزد

و صدای آن را می شنوی لیکن نمی دانی از کجا می آید و به کجا می رود، همچنین است هر که از روح متولد گردد

بستن

 

تمام پنجره ها بسته ست. اما صدای جیغ می آید و من به پوست تخمه ها خیره می شوم. منتظرم که هیچ اتفاقی نیفتد. پنجره ای را باز می کنم. باد می آید. می بندم. پنجره ای دیگر. بوی تریاک. می بندم. دوباره می نشینم به تخمه شکستن. با دست دیگرم لای کتابی را باز می کنم. ورق می زنم. چیزی نمی فهمم. منتظرم هیچ اتفاقی نیفتد.

 

تلفن که زنگ زد به خودم گفتم خودش است. اما نمی دانستم کی. گذاشتم زنگ بزند. شماره ناشناس است. گذاشتم زنگ بزند. شاید دوستان قدیمی هستند. دشمنان قدیمی. آدم های جدید، جسم های فعلی، روح های آتی. کف دستم را نگاه کردم. پوست پوست شده بود، آن قدر که تخمه شکستم.

 

صدای جیغ هنوز می آید. گوش هایم هنوز عادت نکرده. گوش هایم هیچ وقت به صدای جیغ عادت نمی کند. نمی توانم تخمه بشکنم. صدایش آزارم می دهد. به دیوارهای خالی نگاه می کنم. به خود می گویم پشتش چیست. جواب می دهم جهنم.