باد هر جا بخواهد می وزد

و صدای آن را می شنوی لیکن نمی دانی از کجا می آید و به کجا می رود، همچنین است هر که از روح متولد گردد

باد هر جا بخواهد می وزد

و صدای آن را می شنوی لیکن نمی دانی از کجا می آید و به کجا می رود، همچنین است هر که از روح متولد گردد

تقدیم به آنهایی که خود می دانند


بیرون شبی که پوشانیده مرا

شبی سیاه همچون جهنمی از کران تا کران،

حق گذار سرنوشت خویشم

چرا که روح من تسخیر نمی پذیرد.


در چنگال بی رحم فرصت ها،

بر خود نلرزیدم، فریادی بر نیاوردم،

و سرم

در زیر چماق حوادث

تنها خونی ست، نه به زیر افکنده.


آن سوی این میدان اشک و خشم

هیچ جز دهشت سایه ها نمی درخشد.

با این همه،

زمان تهدید در من هراسی یافت نمی کند

و نخواهد کرد. 


هر اندازه در باریک باشد،

و هر اندازه عقوبت نامه ام طویل

آنک من ارباب تقدیر خود ام

آنک من ناخدای روح خود ام.



William Ernest Henley